معنی اسم خرد در لغتنامه دهخدا : خرد. [ خ َ ] (اِ) گل سیاه لزج و چسبنده باشد. (از برهان قاطع) (از ناظم الاطباء). گل که بتازیش طین خوانند. (شرفنامه ٔ منیری ). خَره . (صحاح الفرس ) . گِل سیاه ته حوض و ته جوی آب . (از انجمن آرای ناصری ) (از آنندراج ) :
آن کجا سرْت بر کشید بچرخ
با
خرد. [ خ َ ] (اِخ ) لقب سعدبن زید مناة است . (از منتهی الارب ).
خرد. [ خ َ رَ ] (ع اِ) درازی سکوت . (از منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ). || (مص ) ساکت شدن . || خریدة گشتن زن . (ازمنتهی الارب ) (از تاج العروس ). رجوع به خریدة شود.
خرد. [ خ َرْ رَ ] (اِ) گل سیاه لزج و چسبنده باشد. (برهان قاطع) (ناظم الاطباء). رجوع به خَرْد شود.
خرد. [ خ ُ ] (ص ) کوچک که در مقابل بزرگ است . (از برهان قاطع). ضد بزرگ . (از غیاث اللغات ) (از انجمن آرای ناصری ) (از آنندراج ). صغیر. صُغار. (بحر الجواهر). کوچک . کم جثه . (از ناظم الاطباء). مقابل کلان . (یادداشت مؤلف )
: مرعش ، جذب دو شهرک است خرم و
منبع : معنی خرد در فرهنگ دهخدا معنی اسم خرد در فرهنگ فارسی معین : (خُ) [ په . ] (ص .) 1 - کوچک . 2 - کم سال ، کودک .
(خ ِ رَ) [ په . ] (اِ.) 1 - عقل . 2 - ادراک ، دریافت .
(خَ) (اِ.) گل و لای ، لجن .
معنی اسم خرد در فرهنگ فارسی عمید : گلولای؛ لجن: ◻︎ آن کجا سرْت برکشید به چرخ / باز ناگه فروبردْت به خَرد (خسروی: شاعران بیدیوان: ۱۷۵).
= عقل۱
۱. ریز؛ کوچک.
۲. (اسم) هرچیز تقسیمشده به قسمتهای کوچکتر و اندکتر: پول خُرد.
۳. خردسال.
۴. (اسم) ریزۀ هرچیز؛ خرده؛ ریزریز.
۵. [قدیمی، مجاز] بیاهمیت.
۶. [قدیمی] زیردست.
〈 خرد کردن: (مصدر متعدی)
۱. ریز کردن.
۲. کوبیدن و نرم کردن.
معنی اسم خرد در فرهنگ مترادف متضاد : ۱. حقیر، صغیر، کوچک ≠ کبیر، بالغ، بزرگ
۲. اندک، کم، ناجیز
۳. شکسته، له ≠ سالم، نشکسته
۴. ریز، ریزه ≠ بزرگ، حجیم، عظیم
درک، آگاهی، ادراک، بینش، دانایی، حکمت، دانش، عقل، علم، فراست، لب، فهم، نقیبت، هوش ≠ جهالت، سفاهت
معنی اسم خرد در دیکشنری فارسی به انگلیسی : brainpower, broken, common sense, diminutive, intellect, micro-, mind, minute, odd, reason, sagacity, sanity, sense, small, understanding, wisdom
معنی اسم خرد در دیکشنری فارسی به عربی : بيع بالمفرد , تافه , حکمة , سبب , ضييل , فکر , قليلا